-
داستانی از حضرت علی (ع)
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 15:13
شخصی در حال مرگ بود و قبل از مرگش او وصیت کرد: من ۱۷ شتر و ۳ فرزند دارم. شتران مرا طوری تقسیم کنید که بزرگترین فرزندم نصف انها را و فرزند دومم یک سوم انها را و فرزند کوچکم یک نهم مجموع شتران را به ارث ببرند. وقتی که بستگانش بعد از مرگ او این وصیت نامه را مطالعه کردند متحیر شدند و به یکدیگر گفتند ما چطور می توانیم این...
-
چگونه زیستن در دنیا - بهلول
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 15:04
آوردهاند که روزی عبدالله مبارک به قصد بهلول به صحرا رفته بهلول را دید که سراپا برهنه اللهالله گویان بود. پیش رفته سلام کرد. بهلول جواب سلام بداد. عبدالله مبارک عرض کرد: یا شیخ! استدعا و التماس من آن است که مرا پندی دهی و نصیحتی کنی که در دنیا چون باید زیست کرد تا از معصیت دور بود که من مردی گناهکارم و از عهده نفس...
-
تکنیکهای موثر
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 14:26
تکنیکهای زیر به شما کمک می کند که بهتر فکر کنید و با قدرت ،پویائی و نوآوری بیشتری عمل کنید : · یافتن بهترین زمان ممکن : شما چه زمانی در طول شبانه روز بهتر فکر می کنید معمولا افراد مسن صبح ها و جوان ها بعد از ظهر ها · خوب تحصیل کنید اما افراط نکنید · روز خود را با بهترین ها شروع کنید · تا می توانید تمرین کنید · به...
-
عجائب هفتگانه
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1391 10:34
از یک گروه از دانش اموز خواستد اسامی عجایب هفتگانه را بنویسند ... علی رغم اختلاف نظر ها، اکثرا اینها را جزو عجایب هفت گانه نام بردند : اهرام مصر تاج محل دره بزرگ (به نام گراند کانیون در امریکا ( کانال پاناما کلیسای پطرس مقدس دیوار بزرگ چین آبشار نیاگارا آموزگار هنگام جمع کردن نوشته های دانش آموزان، متوجه شد که یکی از...
-
اندرحکایت ...
شنبه 5 فروردینماه سال 1391 10:18
روزی رضاشاه با هیات همراه با ماشین جیپ در حال حرکت به سوی جنوب بوده که سر راه از یزد رد می شود و میبیند که مردم زیادی در آن جا گرد هم جمع شده اند. رضا شاه به جلو می رود و از حاضرین می پرسد که چه خبر شده..؟؟ در پاسخ می گویند که: آخوند فلان مسجد یک دعایی خوانده که کور مادرزاد را شفا داده است. رضا شاه می گوید: آخوند و...
-
آرزو
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1390 11:39
روزی انسان ازپروردگار پرسید : خدایا اگرهمه چیز در سرنوشت ما نوشته شده است پس آرزو کردن ما چه فایده ای دارد ؟ پروردگار خندید و گفت : شاید من نوشته باشم هرچه آرزو کرد
-
تاوان اشتباه
شنبه 8 بهمنماه سال 1390 07:49
یک خودکار بیک میخری ۳۰۰تومان ولی لاک غلطگیر میخری ۱۰۰۰ تومان تو این زندگی حتی رو کاغذ هم اشتباه کنی برات گرون تموم میشه پس بسیار مراقب باش
-
سخنانی از استیو جابز
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1390 11:25
مرگ بهترین ابتکار زندگی است. او مامور تغییر آن است. سخنانی از استیو جابز در دانشگاه استنفرد سال ۲۰۰۵ هیچ کس نمی خواهد بمیرد. حتی افرادی که می خواهند به بهشت بروند حاضر نیستند به خاطر آن بمیرند. و همچنین مرگ مقصدی است که همه ی ما در آن شریک هستیم. هیچکس تا به امروز از آن فرار نکرده است. و باید هم چنین باشد. چرا که مرگ...
-
دسته گلی برای مادر
شنبه 1 بهمنماه سال 1390 14:11
مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او میخواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود. وقتی از گل فروشی خارج شد٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه میکرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه میکنی؟ دختر گفت: میخواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد...
-
خدا کجاست
دوشنبه 26 دیماه سال 1390 11:19
پیرزن با تقوایی در خواب خدا رو دید و به او گفت : (( خدایا من خیلی تنهام . آیا مهمان خانه من می شوی ؟ )) خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت . پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد. رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت. سپس نشست و منتظر ماند. چند دقیقه بعددر...
-
نامه امیرکبیر به ناصرالدین شاه
دوشنبه 26 دیماه سال 1390 09:00
قربانت شوم الساعه که در ایوان منزل با همشیره همایونی به شکستن لبه نان مشغولم خبررسید که شاهزاده موثق الدوله حاکم قم را که به جرم رشاء و ارتشاء معزول کرده بودم به توصیه عمه خود ابقاء فرموده و سخن هزل برزبان رانده اید. فرستادم تا او را تحت الحفظ به تهران بیاورندتا اعلیحضرت بدانند اداره امور مملکت به توصیه عمه و خاله نمی...
-
تصوربهشت
دوشنبه 26 دیماه سال 1390 08:11
در بیمارستانی دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند. تخت او در کنار تنها پنجره ی اتاق بود. اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد. و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد. آنها ساعت ها با یکدیگر صحبت می کردند. از همسر ... خانواده و ... هر روز بعد...
-
چاپلوسی تا چه حد !!
دوشنبه 26 دیماه سال 1390 07:46
نقل است؛ "شاه عباس صفوی" رجال کشور را به ضیافت شاهانه میهمان کرد، دستور داد تا درسرقلیانها بجای تنباکو، ازسرگین اسب استفاده نمایند. میهمانها مشغول کشیدن قلیان شدند! ودود و بوی پهنِ اسب فضا را پر کرد، اما رجال - از بیم ناراحتی شاه - پشت سر هم بر نی قلیان پُک عمیق زده و با احساس رضایت دودش را هوا می دادند!...
-
بهلول و زبیده خاتون
چهارشنبه 21 دیماه سال 1390 15:37
هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد… پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت. ناگهان صدای پایی...
-
ازنامه های بابالنگ دراز
شنبه 10 دیماه سال 1390 14:21
جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند . درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و...
-
مسلمان
شنبه 10 دیماه سال 1390 07:49
جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت : بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟ همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت : آری من مسلمانم جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ، پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره...
-
شاهزاده و گدا
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 15:30
به شاهزاده خبر دادند که جوان فقیری در شهر هست که بسیار به تو شباهت دارد ، دستور داد و جوان را به حضورش آوردند. شاهزاده بر روی تخت نشسته بود ، بادی به غبغب انداخت و در حضور درباریان گفت: از سر و وضع فقیرانه ات که بگذریم ، بسیار به ما شباهت داری ، بگو ببینم مادرت قبلا در دربار خدمت نمی کرده است؟؟؟ درباریان خنده تمسخر...
-
نامه ای به خدا
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 08:11
این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه طلبه ای در مدرسه مروی تهران بود و از آن طلبه های فقیر بود. آن قدر فقیر بود که شب ها می رفت دور و بر حجره های طلبه ها می گشت و از توی باقیمانده غذاهای آن ها چیزی برای خوردن پیدا می کرد.یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای...
-
روزگارما
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 14:42
زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت تا جوجه هاشو سیر کنه , گوشت بدن خودشو میکند و میداد به جوجه هاش میخوردند زمستان تمام شد و کلاغ مرد! اما بچه هاش نجات پیدا کردند و گفتند: آخی خوب شد مرد, راحت شدیم از این غذای تکراری! این است واقعیت تلخ روزگار ما..!
-
ببخشید شما پولدارید!!
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 14:37
هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هر دو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند. پسرک پرسید : «ببخشید خانم! شما کاغذ باطله دارین» کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آن ها کمک کنم. مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که...
-
بوسه و سیلی
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 14:29
بوسه و سیلی ! ژنرال و ستوان جوان زیردستش سوار قطار شدند. تنها صندلی های خالی در کوپه، روبروی خانمی جوان و زیبا و مادربزرگش بود. ژنرال و ستوان روبروی آن خانمها نشستند. قطار راه افتاد و وارد تونلی شد. حدود ده ثانیه تاریکی محض بود. در آن لحظات سکوت، کسانی که در کوپه بودند 2 چیز شنیدند: صدای بوسه و سیلی. هریک از افرادی که...
-
انتقام خانم ها
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 14:16
زن: میشه توی کار باغچه کمکم کنی؟ مرد: تو فکر کردی من باغبانم؟ زن: میشه توی تعمیر دستگیره در کمکم کنی؟ مرد: تو فکر کردی من نجارم؟ بعد از ظهر مرد از سر کار بر میگردد و میبیند همه چیز درست شده است ... ... مرد: کی دستگیره در رو درست کرد و باغچه را رو به راه کرد؟ زن: مرد همسایه و در ازاش ازم خواست یا یک همبرگر بهش بدم یا...
-
ارزش سلطنت
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 14:13
روزی بهلول بر هارونالرشید وارد شد. خلیفه گفت: مرا پندی بده! بهلول پرسید: اگر در بیابانی بیآب، تشنهگی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی، در مقابل جرعهای آب که عطش تو را فرو نشاند چه میدهی؟ گفت: صد دینار طلا. پرسید: اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد؟ گفت: نصف پادشاهیام را. بهلول گفت: حال اگر به حبسالبول...
-
درس تلخ
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 14:04
چندروزپیش ،خانم یولیا واسیلی یونا ، معلم سرخانه ی بچه ها رابه اتاق کارم دعوت کردم . قراربودبا او تسویه حساب کنم . گفتم: - بفرمایید بنشینیدیولیا واسیلی یونا! بیایید حساب وکتابمان راروشن کنیم لابدبه پول هم احتیاج داریداما مشاءالله آنقدراهل تعارف هستیدکه به روی مبارکتان نمی آورید . خب قرارمان با شما ماهی 30 روبل - نخیر...
-
کوروش بزرگ
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 08:28
روز هفتم آبان ماه ، بیست و نهم اکتبر ، روز جهانی کورش بزرگ نامیده شده است . در قرآن مجید، آیه های 83 تا 99 سوره کهف، از کوروش بزرگ با نام ذوالقرنین به عنوان فردی یکتاپرست، صالح، دادگر و انسان دوست و به عنوان یکی از بندگان شایسته و برگزیده خداوند به نیکی یاد می کند. این در حالی است که نام بنیانگذار نخستین و بزرگترین...
-
اعتقاداتتان را به چند میفروشید؟
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1390 14:29
مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 پنس اضافه تر می دهد! می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست پنس اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست پنس را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی ... گذشت و به مقصد رسیدیم ....
-
کامیون حمل زباله
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1390 10:09
روزی من با تاکسی عازم فرودگاه بودم. ما داشتیم در خط عبوری صحیح رانندگی می کردیم که ناگهان یک ماشین درست در جلوی ما از محل پارک خود بیرون پرید. رانندة تاکسی من محکم ترمز گرفت. ماشین سر خورد، و دقیقاً به فاصله چند سانتیمتری از ماشین دیگر متوقف شد! راننده ماشین دیگر سرش را ناگهان بیرون آورد و شروع کرد به فریاد زدن به طرف...
-
اصول زندگی زرتشت
سهشنبه 14 تیرماه سال 1390 14:15
از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا کردی؟ گفت : چهار اصل 1- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم 2- دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم 3- دانستم که کار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش کردم 4- دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم
-
زندانی بدون دیوار
دوشنبه 6 تیرماه سال 1390 16:15
پس از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار میداد. حدود 1000 نفر از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از استانداردهای بین المللی برخوردار بود. زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور...
-
آداب اصیل
دوشنبه 6 تیرماه سال 1390 16:12
شب سردی بود …. پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن …شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت … پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه … رفت نزدیک تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود … با...