باران

برای زندگی بهتر

باران

برای زندگی بهتر

استفاده از جهل دیگران

روزی پسر بچه ای نزد شیوانا رفت( در تاریخ مشرق زمین شیوانا کشاورزی بود که او را استاد عشق و معرفت ودانایی می دانستند)و گفت : " مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید ."

ادامه مطلب ...

اندرحکایت اسرار الهی- ابوسعید ابوالخیر

آورده اند که شخصی نزد ابوسعید ابوالخیر می رود و می گوید یکی ازاسرار الهی را به من آموزش بده ،‌ابوسعید می گوید برو فردا بیا ،‌ در این فاصله ابوسعید دستور می دهد ظرفی را آماده کرده ودر آن موشی قرار دهند و سر آن ظرف را محکم ببندند ،‌فردا که شخصی می آید ابوسعید به او می گوید این ظرف را ببر و ۳ روز دیگر بیاور ،‌در آن هنگام به تو یکی از اسرار را خواهم گفت . 

شخص به منزل  میرود ُ‌حس کنجکاوی وی باعث می شود تا ظرف را باز کند که در این هنگام موش از ظرف بیرون آمده و فرار می کند ،‌شخص عصبانی به نزد البوسعید آمده و می گوید من به تو میگویم اسرار الهی را به من آموزش بده تو موش به من می دهی ،‌ابوسعید می گوید تو یک موش را نمی توانی نگه داری چگونه می توانی اسرار الهی را نگه داری

کار ها را با موفقیت انجام دهید : هنر ایجاد لیست های to-do

کار ها را با موفقیت انجام دهید : هنر ایجاد لیست های to-do

ادامه مطلب ...

استراتژی جودوئی- روشی برای مقابله با حریفان قدرتمند

استراتژی جودویی چیست؟ استراتژی جودویی (JUDO STRATEGY) روشی برای رقابت با حریفان قدرتمندتر است که بر مهارت ،بیش از بزرگی و قدرت تکیه می کند. این استراتژی برای اولین بار در سال 2002 در نشریه BUSINESS STRATEGY REVIEW=BSR توسط DAVID B YOFFIE و MARY KWAK مطرح شد و شکل جدید و کاربردی تری از استراتژی های رقابتی را به نمایش گذاشت.

ادامه مطلب ...

نوعی ازرسیدن به کمال

در نیویورک، بروکلین، مدرسه ای هست که مربوط به بچه های دارای ناتوانی ذهنی است. در ضیافت شامی که مربوط به جمع آوری کمک مالی برای مدرسه بود، پدر یکی از این بچه ها نطقی کرد که هرگز برای شنوندگان آن فراموش نمی شود... او با گریه فریاد زد: کمال در بچه من "شایا" کجاست؟ هرچیزی که خدا می آفریند کامل است. اما بچه من نمی تونه چیزهایی رو بفهمه که بقیه بچه ها می تونند. بچه من نمی تونه چهره ها و چیزهایی رو که دیده مثل بقیه بچه ها بیاد بیاره.کمال خدا در مورد شایا کجاست ؟! افرادی که در جمع بودند شوکه و اندوهگین شدند ... پدر شایا ادامه داد: به اعتقاد من هنگامی که خدا بچه ای شبیه شایا را به دنیا می آورد، کمال اون بچه در روشی هست که دیگران با اون رفتار می کنند و سپس داستان زیر را درباره شایا گفت:
یک روز که شایا و پدرش در پارکی قدم می زدند تعدادی بچه را دید که بیسبال بازی می کردند. شایا پرسید : بابا به نظرت اونا منو بازی میدن...؟! پدر شایا می دونست که پسرش بازی بلد نیست و احتمالاً بچه ها اونو تو تیمشون نمی خوان، اما او فهمید که اگه پسرش برای بازی پذیرفته بشه، حس یکی بودن با اون بچه ها می کنه. پس به یکی از بچه ها نزدیک شد و پرسید : آیا شایا می تونه بازی کنه؟! اون بچه به هم تیمی هاش نگاه کرد که نظر آنها رو بخواهد ولی جوابی نگرفت و خودش گفت: ما 6 امتیاز عقب هستیم و بازی در راند 9 است. فکر می کنم اون بتونه در تیم ما باشه و ما تلاش می کنیم اونو در راند 9 بازی بدیم....
درنهایت تعجب، چوب بیسبال رو به شایا دادند! همه می دونستند که این غیر ممکنه زیرا شایا حتی بلد نیست که چطوری چوب رو بگیره! اما همینکه شایا برای زدن ضربه رفت ، توپ گیر چند قدمی نزدیک شد تا توپ رو خیلی اروم بیاندازه که شایا حداقل بتونه ضربه ارومی بزنه...اولین توپ که پرتاب شد، شایا ناشیانه زد و از دست داد! یکی از هم تیمی های شایا نزدیک شد و دوتایی چوب رو گرفتند و روبروی پرتاب کن ایستادند. توپگیر دوباره چند قدمی جلو آمد و اروم توپ رو انداخت. شایا و هم تیمیش ضربه آرومی زدند و توپ نزدیک توپگیر افتاد، توپگیر توپ رو برداشت و می تونست به اولین نفر تیمش بده و شایا باید بیرون می رفت و بازی تمام می شد...اما بجای اینکار، اون توپ رو جایی دور از نفر اول تیمش انداخت و همه داد زدند : شایا، برو به خط اول، برو به خط اول!!! تا به حال شایا به خط اول ندویده بود! شایا هیجان زده و با شوق خط عرضی رو با شتاب دوید. وقتی که شایا به خط اول رسید، بازیکنی که اونجا بود می تونست توپ رو جایی پرتاب کنه که امتیاز بگیره و شایا از زمین بره بیرون، ولی فهمید که چرا توپگیر توپ رو اونجا انداخته! توپ رو بلند اونور خط سوم پرت کرد و همه داد زدند : بدو به خط 2، بدو به خط 2 !!! شایا بسمت خط دوم دوید. دراین هنگام بقیه بچه ها در خط خانه هیجان زده و مشتاق حلقه زده بودند.. همینکه شایا به خط دوم رسید، همه داد زدند : برو به 3 !!! وقتی به 3 رسید، افراد هر دو تیم دنبالش دویدند و فریاد زدند: شایا، برو به خط خانه...! شایا به خط خانه دوید و همه 18 بازیکن شایا رو مثل یک قهرمان رو دوششان گرفتنند مانند اینکه اون یک ضربه خیلی عالی زده و کل تیم برنده شده باشه...
پدر شایا درحالیکه اشک در چشم هایش بود گفت:
اون 18 پسر به کمال رسیدند...

قرآن ،‌ من شرمنده ام اگر...

قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند میشود همه از هم میپرسند " چه کس مرده است؟ " چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .


قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام . یکی ذوق میکند که ترا بر روی برنج نوشته،‌یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده ،‌یکی ذوق میکند که ترابا طلا نوشته ،‌یکی به خود میبالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و ... ! آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟

 

قرآن ! من شرمنده توام اگر حتی آنان که ترا می خوانند و ترا می شنوند ،‌آنچنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند . اگر چند آیه از ترا به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد میزنند " احسنت ...! " گویی مسابقه نفس است ...

 

قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ،‌خواندن تو آز آخر به اول ،‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند ،‌حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند .

 

خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو .

آنانکه وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند ،‌گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است.. آنچه ما باقرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم


--
...
جایی در پشت ذهنت ، به خاطر بسپار که اثر انگشت خداوند بر همه چیز هست.

 

نظرات دانشمندان در ۲۵۰۰ سال گذشته در خصوص موفقیت- برایان تریسی


 کیفیت زندگی شما بستگی دارد به کیفیت مدیریت شما در استفاده بهتر از وقت

 وقت  با ارزش ترین منبع مالی و تمام موجودی شما برای خرید چیزهایی است که در زندگی خواهان آن هستید

 وقت از بین رفتنی است ، نمی توان آن را پس انداز کرد. فقط می توان آن را به روش های مختلف خرج کرد

 

ادامه مطلب ...

رویای سرنوشت تصمیم گیری و هدف گذاری - آنتونی رابینز

همه ما رویا ها و آرزوها یی داریم ... همه ما در اعماق روح خود می خواهیم باور کنیم که دارای موهبت خاصی هستیم، می توانیم تغییر و تفاوتی ایجاد کنیم، می توانیم به طریق خاصی در دیگران نفوذ کنیم و می توانیم جهان فعلی را به صورت دنیای بهتری در آوریم

ادامه مطلب ...

صدف و ساحل

مردی در کنار ساحل دورافتاده ای قدم می‌زد. مردی را در فاصله دور می بیند
که مدام خم می‌شود و چیزی را از روی زمین بر می‌دارد و توی اقیانوس پرت
می‌کند. نزدیک تر می شود، می‌بیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل می
افتد در آب می‌اندازد.

 - صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می خواهد بدانم چه می کنی؟

- این صدفها را در داخل اقیانوس می اندازم. الآن موقع مد دریاست و این
صدف ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود
اکسیژن خواهند مرد.

- دوست من! حرف تو را می فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود
دارد. تو که نمی‌توانی آنها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه
همین یک ساحل نیست. نمی بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی کند؟

مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت
و گفت:

"برای این یکی اوضاع فرق کرد

رفع پنج مانع برای بهبود زندگی

توسعه خود به عنوان یک رهبر آسان نیست. تغییر رفتاری سخت، وقت گیر و ناامید کننده است. به هر حال رفع پنج مانع معمول برای تغییر می تواند مسیرتان برای بهبود را راحتتر کند.

1-       این کار را درتملک خود درآورید. اگر فکر کنید که نمی توانید این کار را انجام دهید، نخواهید توانست آن را انجام دهید. تواناییتان برای تغییر را باور کرده و قبل از اینکه شروع کنید این کار را ملک خود بدانید.

2-       بردبار باشید. نتایج مثبت ماندگار وقت گیر است و معمولاً 50% یا  100% طولانی تر از چیزی که مردم به طور معمول فکر میکنند می باشد.

3-       مشکلات را پذیرا باشید. تغییر واقعی محتاج کار واقعی است. وقتی که به این کار می پردازید برای مواجه شدن با چالشهایی که پیش بینی نمی کردید آماده باشید.

4-       پریشانی و گیجی را رد کنید. چیزی که مهمتر است حتماً پیش خواهد آمد. شما بایستی توسعه و بهبودتان را به عنوان یک اولویت قرار داده و از اینکه پریشانی مسیرتان را منحرف کند، دوری کنید.

5-       ادامه دهید. وقتی که شروع به دیدن نشانه ها نمودید، اظهار پیروزی نکنید. تغییر پایدار نیاز به ادامه دادن حتی به اندازه یک عمر دارد.

داستان ظهورو توسعه ایران ناسیونال -ایران خودرو -و پیکان در ایران

برای نشان دادن وضع صنعت و اقتصاد کشور در آن سالها بد نیست مروری بکنیم به بزرگترین واحد صنعتی بخش خصوصی به نام ایران ناسیونال که سازندة اتومبیل های سواری پیکان و اتوبوس و کامیون بود.این کارخانه طی 35 سالی که از افتتاح آن می گذرد با وجود تغییر مدیریت (از بخش خصوص به بخش دولتی) و تغییر نام (از ایران ناسیونال به ایران خودرو) و با آن که طی این سالهای طولانی از نظر تکنولوژی از رقیبان داخلی و خارجی خود عقب مانده معهذا موقعیت خودش را به عنوان بزرگترین کارخانه خودروسازی ایران و بیستمین کارخانه ی اتومبیل سازی جهان و اتومبیلی که بیش از سایر رقیبان خود خریدار و علاقمند و بازار سیاه دارد همچنان حفظ کرده است.در چنین شرایطی بد نیست ببینیم این کارخانه در چه شرایطی به وجود آمد، به وسیلة چه کسانی ساخته شد

ادامه مطلب ...

اسکناس 100 یوروئی – تجارت مدرن!!!

ماه آپریل است، درکنار یکی از سواحل دریای سیاه. باران می بارد، و شهر کوچک ... ادامه مطلب ...

کمک- عشق

یک روز بعد از ظهر وقتی "اسمیت" داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود . اون زن برای اون دست تکان داد تا متوقف شود . اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد وگفت : من اومدم کمکتون کنم . زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد ، این واقعا لطف شماست .
وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد ، زن پرسید : چقدر باید بپردازم ؟
و او به زن چنین گفت : شما هیچ بدهی به من ندارید . من هم در چنین شرایطی بوده ام و روزی یک نفر هم به من کمک کرد ، همونطور که من به شما کمک کردم . اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی ، باید این کار رو بکنی : نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه .
چند مایل جلوتر ، زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود .
او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دونست و احتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید . وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار رو بیاره، زن از در بیرون رفته بود ، در حالیکه بر روی دستمال سفره ، یادداشتی رو باقی گذاشته بود . وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند ، اشک در چشمانش جمع شده بود .
در یادداشت چنین نوشته شده بود : شما هیچ بدهی به من ندارید . من هم در چنین شرایطی بوده ام و روزی یک نفر هم به من کمک کرد ، همونطور که من به شما کمک کردم . اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی ، باید این کار رو بکنی : نگذار زنجیره عشق به تو ختم بشه .
همان شب وقتی زن پیشخدمت از سر کار به خونه رفت ، در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد ، به شوهرش گفت : اسمیت همه چیز داره درست میشه .

الو سلام منزل خداست؟

این منم مزاحمی که آشناست هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است به ما که می رسد ، حساب بنده هایتان جداست؟ الو دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست؟ چرا صدایتان نمی رسد؟ کمی بلند تر !صدای من چطور؟ خوب و صاف و واضح و رساست؟ اگر اجازه می دهی برایت درد دل کنم شنیده ام که گریه بر تمام دردها شفاست؟ بخوان دل مرا به سوی خود که تا سبک شوم، صدای توبرای من ؛همیشه آشناست


نصایح بسیار زیبای زرتشت به پسرش

  *       آنچه را گذشته است فراموش کن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر 

ادامه مطلب ...

دزدی ایمان

نقل است در روزگاری نه چندان دور کاروانی از تجار بهمراه مال التجاره فراوان به قصد تجارت راهی دیاری دوردست شد.

ادامه مطلب ...