باران

برای زندگی بهتر

باران

برای زندگی بهتر

اعتقاداتتان را به چند میفروشید؟

مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 پنس اضافه تر می دهد!
می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست پنس اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست پنس را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی ...
گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم . پرسیدم بابت چی ؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بیست پنس را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم!
تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد . من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست پنس می فروختم!!

نظرات 3 + ارسال نظر
مهدی چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:36 ب.ظ

زیبا بود

محمد سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:08 ب.ظ

همینطور هست ، قشنگ بود

علی سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:18 ب.ظ http://eshghozendegi.blogfa.com

مطلب خیلی خوبی بود با آرزوی موفقیت برای مدیر وبلاگ به وبلاگ منم اگه سر بزنید لطف کردین تقریبا هم عنوان وبلاگ شماست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد