مرگ بهترین ابتکار زندگی است. او مامور تغییر آن است.
سخنانی از استیو جابز در دانشگاه استنفرد سال ۲۰۰۵
هیچ کس نمی خواهد بمیرد. حتی افرادی که می خواهند به بهشت بروند حاضر نیستند به خاطر آن بمیرند. و همچنین مرگ مقصدی است که همه ی ما در آن شریک هستیم. هیچکس تا به امروز از آن فرار نکرده است. و باید هم چنین باشد. چرا که مرگ بهترین ابتکار زندگی است. او مامور تغییر آن است. او افراد قدیمی را از صحنه پاک می کند تا راهی برای افراد جدید باز شود. در حال حاضر فرد جدید شما هستید٬ البته نه خیلی دور از زمان حال٬ شما به آن فرد قدیمی تبدیل شده و می بایست که از صحنه پاک شوید. متاسفم که انقدر دراماتیک صحبت کردم. اما این یک واقعیت است.
زمان شما محدود است٬ پس سعی نکنید زندگی فرد دیگری را انجام دهید. به دام عقاید متعصبانه نیافتید – چرا که زندگی کردن با نتایج عقاید دیگران است. نگذارید صدای ناهنجار نظرات دیگران صدای شما را از بین ببرد. و مهم تر از هر چیز دیگری٬ شجاعت آن را داشته باشید که دنبال آن چیزی که قلب و بینش تان می گوید بروید. آنها یک جورایی همیشه می دانند که شما به دنبال چه چیزی هستید. همه ی چیزهای دیگر در درجه دوم قرار دارند
مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او میخواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.
وقتی از گل فروشی خارج شد٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه میکرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه میکنی؟
دختر گفت: میخواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ میخرم تا آن را به مادرت بدهی.
وقتی از گل فروشی خارج میشدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت: میخواهی تو را برسانم؟ دختر گفت: نه، تا قبر مادرم راهی نیست!
مرد دیگرنمیتوانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد!
شکسپیر میگوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم میآوری، شاخه ای از آن را همین امروز بیاور