باران

برای زندگی بهتر

باران

برای زندگی بهتر

برای زندگی کردن زنده ایم

زن سالمندی شوهرش را از دست داده بود. غم فوت شوهر و تغییر رفتار اطرافیان نسبت به زن باعث شده بود که او هم کم‌کم نسبت به زندگی میل و رغبتش را از دست بدهد و چشم به راه مرگ بماند. با وجودی که لب به غذا نمی‌زد و دائم در حال بیماری و آه و ناله بود، اما فرشته مرگ به سراغش نمی‌آمد و او نفس می‌کشید. سرانجام طاقت زن طاق شد و از فرزندانش خواست تا او را نزد شیوانا ببرند و از او کمک بخواهد. شیوانا با تعجب به سر و صورت زن خیره شد و از همراهانش پرسید: "آیا او در زمان حیات شوهرش هم این قدر ژولیده و به هم ریخته بود؟" دختر زن گفت: "اصلا!!! "مادرم دائم به خودش می‌رسید و لباس‌های تمیز و نو می‌پوشید و موهایش را رنگ می‌کرد و سعی می‌کرد خودش را نسبت به سن و سالش جوانتر بنماید. اما بعد از فوت پدر او دیگر به سر و وضع خود نرسید و خودش را به این روز انداخته است." شیوانا به زن نگاهی انداخت و به او گفت: "برای مردن شتاب مکن. اگر زنده‌ای برای این نیست که بمیری، بلکه برای این است که زندگی کنی. مرده‌ها هم می‌میرند تا زندگی نکنند. برخیز و با کمک دخترانت سر و وضع خودت را اصلاح کن. لباس‌های خوب بپوش و زندگی را از سر بگیر. وقت مردنت که فرا برسد، آن موقع دست از زندگی بکش. برخیز و برو." هفته بعد آن زن سالمند به همراهی فرزندانش دوباره نزد شیوانا آمدند. شیوانا این بار در چهره زن، رنگ حیات و زندگی یافت و متوجه شد که بسیار سالم‌تر و سرحال‌تر از قبل است. هم چنین لباس‌های زن تمیز و سر و صورت و ظاهرش هم رو به راه‌تر از قبل بود. شیوانا از زن پرسید: "اکنون زندگی را چگونه می‌بینی؟" زن سالمند لبخندی زد و گفت: "تازه متوجه می‌شوم که زنده هستم تا زندگی کنم و مرده‌ها می‌میرند تا زندگی نکنند. بنابراین تا زنده هستم باید مثل زنده‌ها رفتار کنم. به همین سادگی!"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد